نویسنده: رابرت آلن سگال
مترجم: فریده فرنودفر




 

اجازه دهید در ابتدا مسئله ای را روشن کنم: حاضر درآمدی بر اسطوره ها نیست، بلکه مقدمه ای بر رویکردهایی به اسطوره یا نظریه هایی در باب اسطوره است. احتمالاً نظریه هایی که در باب اسطوره ها طرح شده اند به اندازه ی خود اسطوره ها قدیمی هستند و قدمتشان دستکم به پیش سقراطیان می رسد، اما ظاهراً تنها در آغاز دوره ی مدرن - به ویژه از نیمه ی دوم سده ی نوزدهم - است که صبغه ای علمی می یابند. زیرا تازه در این دوران رشته هایی دانشگاهی تأسیس شدند که تلاششان بر آن بود تا نظریه هایی حقیقتاً علمی از اسطوره ارائه کنند: علوم اجتماعی از جمله انسان شناسی، روان شناسی و تا حد نسبتاً کمتری جامعه شناسی، در این امر بیشترین سهم را دارند. برخی نظریه های علوم اجتماعی در باب اسطوره چه بسا همتاهای قدیمی تری داشته باشند، اما با این حال نظریه پردازی علمی متفاوت از نظریه پردازی اولیه است. در حالی که نظریه پردازی اولیه تا حدود زیادی گمانه زنانه و انتزاعی بود، نظریه پردازی علمی به میزان قابل توجهی بر اطلاعات جمع آوری شده است. تفاوت های میان این دو [ سطح از] نظریه پردازی که انسان شناس انگلیسی جان بیتی (1)، آنها را چنین خلاصه کرده است، در سایر علوم اجتماعی نیز برقرار است:
بدین سان، گزارش های مبلغان و سیّاحانی که در سده های هجدهم و نوزدهم به آفریقا، آمریکای شمالی، اقیانوس آرام و دیگر مکان ها سفر می کردند، داده های خام اولیه ای فراهم آورد که با استناد به آنها نخستین آثار انسان شناسان نیمه ی دوم سده ی بیستم به نگارش در آمدند. البته پیش از آن نیز گمانه زنی های متعددی درباره ی نهادهای انسانی و خاستگاه آنها صورت گرفته بود...اگر چه گمانه زنی هاشان اغلب زیرکانه و درخشان بود، اما این اندیشمندان، عالمان علوم تجربی به شمار نمی رفتند؛ نتایج آنها مبتنی بر هیچ مدرکی نبود که قابل آزمون باشد. بلکه این نتایج، از اصولی منتج شده بودند که بخش اعظم آنها در فرهنگ خودشان مستتر بود. آنها در اصل نه انسان شناس، بلکه فیلسوفان و مورخان اروپا بودند.
( بیتی، فرهنگ های دیگر، صص 6-5).
برخی از نظریه های مدرن در باب اسطوره از دلِ رشته های کهنی چون فلسفه و ادبیات بر آمده اند، با این حال در این نظریه ها عامل مؤثرِ علوم اجتماعی را می توان ملاحظه کرد. حتی میرچا الیاده (2)، که در مخالفت با نظریه های بر آمده از علوم اجتماعی در باب اسطوره، نظریه ای متکی بر مطالعات دینی را طرح می کند، در نهایت برای استوار ساختن نظریه ی خود، از داده های علوم اجتماعی بهره می گیرد.
هر یک از رشته های علمی، مأمنی برای نظریه های بی شماری در باب اسطوره است. به بیان دقیق تر، نظریه های در باب اسطوره، نظریه هایی مربوط به قلمرویی به مراتب بزرگتر هستند، که خودِ اسطوره زیر مجموعه آن قلمرو است. به عنوان مثال، نظریه های انسان شناختی در باب اسطوره در اصل نظریه های فرهنگ هستند که در مورد اسطوره به کار می روند. نظریه های روان شناختی در باب اسطوره همان نظریه های مربوط به ذهن و نظریه های جامعه شناسی در باب اسطوره نیز نظریه های مربوط به جامعه هستند. هیچ نظریه ای در باره ی خودِ موضوع اسطوره به طور مستقل وجود ندارد، زیرا هیچ رشته ای را نمی توان یافت که منحصراً با اسطوره سروکار داشته باشد. اسطوره همانند ادبیات [ هم] نیست، تا بنا به ادعایی که به نحو سنّتی طرح می شد و می شود، لازم باشد آن را در قالب ادبیات و نه [ در قالب] تاریخ، جامعه شناسی یا هر چیز غیر ادبی مطالعه کرد. به هیچ وجه پژوهشی در باب اسطوره از آن حیث که اسطوره است، وجود ندارد.
آنچه مطالعه در باب اسطوره را، در تمامی این رشته های مختلف وحدت می بخشد، پرسش هایی است که مطرح می شوند. پرسش از خاستگاه، کارکرد و موضوع اسطوره، سه پرسش اصلی به شمار می روند. در اینجا منظور از " خاستگاه"، (3) چرایی و چگونگی پیدایش اسطوره و منظور از " کارکرد" (4)، چرایی و چگونگی تداوم آن است. پرسش از چرایی هم در مورد خاستگاه و هم در مورد کارکرد به طور معمول با یک نیاز پاسخ داده می شود که در رفع این نیاز، اسطوره پدید می آید و در بر آورده ساختن مدام این نیاز، اسطوره تداوم می یابد. اینکه این نیاز چیست، بسته به نظریه فرق می کند. مراد از " موضوع" (5)، مدلولِ اسطوره است . برخی از نظریه ها، اسطوره را به نحو ظاهری (6) قرائت می کنند، به گونه ای که مدلولِ آن، چیزی صریح و آشکار از قبیل خدایان است. برخی دیگر، قرائتشان از اسطوره نمادین (7) است که این مدلولِ نمادین هر چیزی می تواند باشد.
هر یک از این نظریه ها نه تنها در پاسخ هایشان در قبال این پرسش ها، بلکه در طرح پرسش ها نیز با هم فرق دارند. برخی نظریه ها و چه بسا برخی رشته ها، تمرکزشان بر خاستگاهِ اسطوره است، برخی دیگر معطوف به کار کرد و برخی دیگر متوجه موضوع آن اند. تنها اندکی از نظریه ها به هر سه ی این پرسش ها عنایت دارند؛ تعدادی از آنها که هم معطوف به خاستگاه و هم معطوف به کار کردند، یا به " چرایی" می پردازند و یا به " چگونگی" و به ندرت هر دوی آنها را بررسی می کنند.
به طور معمول گفته می شود که نظریه های سده ی نوزدهم متمرکز بر پرسش از خاستگاه و نظریه های سده ی بیستم متمرکز بر پرسش از کارکرد و موضوعِ اسطوره اند. اما چنین توصیفی، خاستگاهِ تاریخی را با خاستگاهِ [ همواره] تکرار شونده (8) خلط می کند. آن دسته از نظریه هایی که اظهار می دارند خاستگاهِ اسطوره را به دست می دهند، مدعی اند که نمی دانند اسطوره برای نخستین بار کجا و چه زمانی پدید آمده است، بلکه تنها از چرایی و چگونگی پیدایی اسطوره در هر زمان و مکانی اطلاع دارند. مسئله ی خاستگاهِ تکرار شونده به همان اندازه که در نظریه های سده ی بیستم رواج داشت، در نظریه های سده ی نوزدهم هم به چشم می خورد و توجه به کارکرد و موضوع به همان اندازه که در نظریه های سده ی نوزدهم معمول بود، در نظریه های سده ی بیستم نیز ملاحظه می شود.
البته میان نظریه های سده ی نوزدهم و بیستم تفاوتی اساسی وجود دارد. نظریه های سده ی نوزدهم به این سمت گرایش داشتند که عالمِ طبیعی را موضوع اسطوره و کارکرد آن را تبیینِ حقیقی با توصیف نمادین این عالم بدانند. به طور معمول اسطوره، همتای "بدوی" (9) علم - که پدیده ای کاملاً مدرن انگاشته می شد - به شمار می آمد. علم، اسطوره را نه صرفاً امری حشو، بلکه علناً امری ناسازگار می دید، به طور که انسان های مدرن، یعنی آنهایی که علی الاصول علم باورند، به ناچار اسطوره را ردّ می کردند. در مقابل، نظریه های سده ی بیستم بیشتر تمایل دارند تا اسطوره را چه از حیث موضوع و چه از حیث کارکرد، تقریباً هر چیزی به جز همتای منسوخ شده ی علم بدانند. لذا انسان های مدرن مجبور نیستند از اسطوره به نفع علم دست بکشند.
در کنار پرسش از خاستگاه ، کارکرد و موضوع، پرسش هایی که اغلب در باب اسطوره مطرح می شوند، از این جمله اند: آیا اسطوره، کلی است؟ و آیا اسطوره صادق است؟ پاسخ این پرسش ها ریشه در پاسخ های همان سه پرسش نخست دارند. آن نظریه ای که پیدایش اسطوره و کارکردش را تبیین فرایندهای طبیعی تفسیر می کند، احتمالاً اسطوره را به جوامعی محدود می سازد که بنا بر ادعا، فاقد علم اند. در مقابل، نظریه ای که مدعی است پیدایش و کارکرد اسطوره هماهنگ ساختن جامعه است، ظاهراً باور دارد که اسطوره برای تمامی جوامع امری مقبول و چه بسا حتی اجتناب ناپذیر است.
آن نظریه ای که کارکردِ اسطوره را تبیین فرایندهای طبیعی می داند، اگر اثبات شود که چنین تبیینی با تبیین علمی ناسازگار است، باید به کاذب بودن اسطوره تن در دهد. [ اما] نظریه ای که به اسطوره، کارکردِ هماهنگ ساختن جامعه را نسبت می دهد، ممکن است از مسئله ی صادق بودن [ اسطوره] طفره رود، آنهم با این ادعا که جامعه زمانی هماهنگ است که اعضای آن باور داشته باشند که قوانینی که از ایشان انتطار تبعیت از آنها می رود، در زمان های دور و درازی توسط اجداد مکرمشان وضع شده اند، صرف نظر از اینکه وضع این قوانین واقعاً به آنها باز می گردد یا نه. این نظریه از پاسخ به پرسش در باب صدق [ اسطوره] شانه خالی می کند، زیرا پاسخ هایش به پرسش از خاستگاه و کارکرد، اقتضای چنین چیزی را دارند.

تعریف اسطوره

من در همایش های مختلفی شرکت کرده ام که در آن، سخنرانان با شدت و حدّت تمام درباره ی " ماهیت اسطوره ای" فلان رُمان و بهمان قطعه ی نمایش یا فیلم دادِ سخن سر داده اند. البته چنین استدلالی از اساس منوط به تعریف " اسطوره" است. اجازه دهید در اینجا تعریف پیشنهادی خودم از اسطوره را مشخص کنم.
نخست پیشنهاد می کنم که اسطوره را یک داستان بدانیم. اینکه اسطوره، هر چیز دیگری [ هم] که باشد، باز یک داستان است، شاید به نظر بدیهی برسد. اگر از ما بخواهند تعدادی از اسطوره ها را نام ببریم، اکثر ما در بدو امر به یاد داستان های خدایان و قهرمانان یونان و روم می افتیم. با این حال می توان اسطوره را به نحو وسیع تری، به عنوان یک باور (10) یا اصلی اعتقادی (11) نیز تلقی کرد - مثلاً اسطوره ی آمریکایی " از حضیض فقر تا اوج ثروت" (12) و " اسطوره ی مرزی ( یا سرحد) (13).
هوراشیو اَلگر (14) با نگارش داستان های عامه پسند فراوان، اسطوره ی از حضیض فقر تا اوج ثروت را به تصویر کشید، اما این اصل اعتقادی فی نفسه به یک داستان وابسته نیست. همین نکته در مورد اسطوره ی مرزی ( یا سرحد) نیز صادق است.
تمامی نظریه ها اسطوره را داستان می انگارند. اگر چه اِ. ب. تایلور (15) این داستان را به یک استدلال ضمنی بر می گرداند، اما [خود] این استدلال هم کماکان از طریق داستان بیان می شود. به علاوه، با اینکه کلود لوی اشتراوس (16) نیز از داستان فراتر می رود و به " ساختارِ" (17) اسطوره می رسد، اما ساختار نیز به نوبه ی خود از طریق داستان افاده می شود. نظریه هایی که اسطوره را بیشتر به نحو نمادین قرائت می کنند تا ظاهری، موضوع یا معنای اسطوره را هنور همان شرح و بسط داستان می دانند.
حال اگر در اینجا باید اسطوره را داستان در نظر گرفت، این داستان در بازه ی چیست؟ از دیدگاه محققان فرهنگ عامه، موضوع اسطوره بیش از هر چیز درباره ی خلقت عالم است. بنابراین، در کتاب مقدس تنها دو داستان مربوط به خلقت ( سفر پیدایش 1و 2)، داستان باغ عدن ( سفر پیدایش 3) و داستان نوح ( سفر پیدایش 9-6)، اسطوره محسوب می شوند و سایر داستان های کتاب مقدس را باید در زمره ی افسانه ها یا قصه های عامیانه گنجاند. بیرون از چارچوب کتاب مقدس، مثلاً " اسطوره" ادیپوس، افسانه ای بیش نیست. البته من قصد ندارم تا این اندازه سخت گیر باشم، در عوض مایلم اسطوره را مطلقاً داستانی تعریف کنم که درباره ی امری دارای اهمیت است. این داستان می تواند در زمان گذشته اتفاق افتاده باشد، چنان که الیاده و برونیسلاو مالینوفسکی (18) نیز بر این عقیده اند و یا در زمان حال یا آینده رخ دهد.
بر اساس نظریه هایی که به ویژه متکی بر مطالعات دینی اند، شخصیت های اصلی اسطوره باید خدایان یا نیمه خدایان باشند. حتی در این مورد هم قصد ندارم سخت گیری به خرج دهم. اگر می خواستم چنین کنم، در این صورت باید به ناچار بخش عمده ی عهد عتیق را کنار بگذارم، هر چند که در آن، تمامی داستان ها به نوعی متضمن خدا هستند، اما - به جز به دو فصل اول سفر پیدایش داستان های عهد عتیق دستکم به یک نسبت هم درباره ی انسان هاست و هم درباره ی خدا. تنها می خواهم بر این نکته تأکید کنم که چهره های اصلی [ اسطوره]، شخصیت ها (19) هستند - خواه خدایان، خواه انسان ها و یا حتی حیوانات؛ به این ترتیب، اسطوره شامل نیروهای غیر شخص واری همچون ایده ی " خیرِ" افلاطون نمی شود. در میان صاحب نظران، تایلور بیش از همه به ماهیت شخص مدار بودن اسطوره پرداخت، البته تمامی صاحب نظرانی که آرایشان در اینجا مطرح می شود، به استثنای لوی اشتراوس تلویحاً این مسئله را مفروض گرفته اند. در عین حال، شخصیت ها می توانند هم فاعلان و هم موضوع های افعال باشند.
به استثنای رودلف بولتمان (20) و هانس یوناس (21)، تمام صاحب نظرانی که در این کتاب از آنها سخن به میان می آید، به کارکردِ اسطوره عنایت دارند و مالینوفسکی تقریباً به نحو انحصاری بر آن متمرکز می شود. صاحب نظران بر سر اینکه کارکردِ اسطوره چیست، اختلاف نظر دارند؛ به علاوه، در اینجا نمی خواهم تحمیل کنم که کارکرد اسطوره دقیقاً چه باید باشد. تنها خاطر نشان می سازم که از دیدگاه تمامی صاحب نظران، کارکرد اسطوره - بر خلاف کارکردهای کم اهمیت تر افسانه و قصه های عامیانه - امری مهم و جدّی است. از این رو، بر این باورم که اسطوره برای طرفدارانش امری دارای اهمیت را محقق می سازد؛ با این حال، این بحث را باز می گذارم که اسطوره تحقق بخش چه چیزی است.
در زبان [ عرفی] کنونی " اسطوره" به معنای امر کاذب است. اسطوره، " صرفا" اسطوره است. به عنوان نمونه در سال 1997 مورخی به نام ویلیام روبینستاین (22) کتابی را تحت عنوان اسطوره ی نجات: چرا حکومت های دموکرات نتوانستند یهودیان بیشتری را از چنگال نازیسم نجات دهند. (23) به چاپ رساند. عنوان کتاب، خود گویای همه چیز است. کتابِ مذکور علیه این باورِ عمومی موضوع می گیرد که " بخش اعظمی از قربانیان یهودی می توانستند از چنگال نازیسم نجات یابند، اگر فقط متفقین خود را موظف می دانستند که آنها را نجات دهند." روبینستاین این تصور را که متفقین به خاطر ضدّ سامی بودنشان، نسبت به سرنوشت یهودیان اروپا بی تفاوت بوددند، به چالش می کشد. از نظر او، واژه " اسطوره" در قیاس با تعابیر خنثایی همچون " باور نادرست" یا " سوءفهم عمومی" بهتر می تواند تسلط این باور به شکست در نجات را افاده کند. یک اسطوره، باوری کاذب اما درعین حال راسخ است.
بر خلاف آن، در تعبیر " اسطوره ی از حضیض فقر تا اوج ثروت"، واژه ی اسطوره در معنای مثبت به کار می رود، گرچه هنوز تسلطِ این باور را می رساند. باوری که آشکارا کاذب است، ممکن است به نظر آید که از نفوذ قوی تری نسبت به باور راستین برخوردار است، زیرا این باور، حتی بر غم کاذب بودنِ فاحشش همچنان راسخ و استوار می ماند. البته باور مقبولی که صادق است، نیز می تواند به اندازه ی باور کاذب، سرسختانه پذیرفته شود، خصوصاً زمانی که از سوی گواه مجاب کننده ای تأیید شود. عجیب آنکه تعدادی از آمریکایی هایی که باور از فقر تا ثروت را قبول دارند، ممکن است دیگر از آن به عنوان یک " اسطوره" سخن نگویند، زیرا این واژه معنای ضمنی کذب پیدا کرده است. پیشنهادم این است داستانی که می تواند بازگو کننده ی یک باور باشد، اگر از سوی طرفدارانش سرسختانه حمایت شود، به منزله ی اسطوره تلقی می شود. اما این پرسش به قوت خود باقی است که آیا این داستان باید واقعاً صادق باشد یا خیر.

اسطوره ی آدونیس (24)

در اینجا می خواهم برای فهمِ دقیق تفاوت میان نظریه ها، اسطوره ی معروفی مانند اسطوره ی آدونیس را مطرح سازم و نشان دهم که این اسطوره از دیدِ نظریه های مورد بحث حاضر چگونه به نظر می رسد. این اسطوره را به این دلیل انتخاب کردم که روایت های مختلفی از آن دراختیار داریم که خودِ این امر منعطف بودن این اسطوره را نشان می دهد. منابع اصلی که به این اسطوره پرداخته اند کتابخانه نوشته آپولودوروس (25) یونانی ( کتاب سوم، فصل 14، پاراگراف 4-3) و دگردیسی ها نوشته اووید (26) رومی ( کتاب دهم، سطور 739-298) هستند.
مطابق نوشته ی آپولودوروس، که شخصاً روایتی از داستان آدونیس را از شعر حماسی پانواَسیس (27) نقل می کند، سمورنا (28)، مادر آدونیس، بی تابانه دلباخته ی پدر خویش شد و از او صاحب فرزند گردید. زمانی که پدر خبر دار می شود که آن زن، دخترش سمورنا بوده که با او شبانه همبستر شده است، به ناگاه شمشیر از نیام بر می آورد، دختر پا به فرار می گذارد، اما او دختر را تعقیب می کند. سمورنا در آستانه به چنگ افتادن، به درگاه خدایان دعا می آورد تا او را نامرئی کنند. خدایان دلشان بر دخترک به رحم آمد و او را به درخت مُرّ (29) ( سمورنا) بدل کردند. پس از گذشت دو ماه درخت از وسط دو نیمه شد واز درون آن پسری به نام آدونیس به دنیا آمد.
آدونیس حتی در دوران کودکی، به طرز عجیب و خارق ا لعاده ای زیبا بود و اَفرودیت (30) که مسئول نگاهداری از وی بود، یک دل نه صد دل عاشق او شد، درست همانطور که سمورنا دلباخته پدرش شده بود. آفرودیت برای آنکه آدونیس را از آن خود کند، او را در صندوقچه ای پنهان کرد. زمانی که پرسفونه (31) - ملکه جهان زیرین ( هادس (32)) - درِ صندوقچه ی امانتی را - که آفرودیت بدون فاش ساختن محتویاتش، بدو سپرده بود - باز می کند، او نیز یک دل نه صد دل شیفته آدونیس می شود و از عودت وی به آفرودیت سرباز می زند. هر دوی این الهگان در پی آن بودند تا آدونیس را تنها از آن خویش سازند. این دو [ برای حل این مشکل] از زئوس (33)، خدای خدایان، طلب کمک می کنند. زئوس حکم می کند که آدونیس باید سه سال را با پرسفونه، سه سال را با آفرودیت و سه سال را به تنهایی سَر کند. آدونیس آن سه سال از زندگی اش را که قرار بود به تنهایی سَر کند، با رغبت تمام با آفرودیت می گذراند. به این ترتیب، آدونیس همواره در حفاظت و حراست یک الهه بود. [ تا اینکه] یک روز، در حین شکار، در اثر ضربات شاخ یک گراز از پای در آمد. بنا به روایت دیگر، روایتی بی نام و نشان از این داستان که آپولودوروس نیز آن را نقل می کند، از پای در آمدن آدونیس کار آرس (34)، خدای جنگ بود (35)، زیرا آرس از اینکه می دید آدونیس به عنوان معشوق [ جدید] آفرودیت، او را از میدان بدر کرده، سخت خشمگین بود.
اووید نیز به نحو مشابهی، ماجرای آدونیس را به زنای میان مادرِ آدونیس، مُرّا، و پدر بزرگ مادری اش - که در این روایت از داستان کینوراس (36) نام دارد - مرتبط می سازد. مُرّا زمانی که در حال آویختن خویش از چوبه دار بود تا برای همیشه به رنج و اندوهش پایان بخشد توسط دایه پیرش نجات پیدا می کند. پس از آنکه دایه از علت نومیدی مِرّا مطلع می شود، درست همانند روایت آپولودوروس، ترتیبی می دهد تا مُرّا با پدرش، بی آنکه پدر از ماجرا بویی ببرد، هم بستر شود. اما در شب سوم، زمانی که پدر طلب روشنایی می کند تا چهره ی زنی که این اندازه دلباخته اوست را ببیند، همچون روایت آپولودوروس، شمشیرش را از نیام بر می آورد و دخترک می گریزد. مُرای باردار نُه ماه آزگار سرگردان می شود. [ در این روایت] همانند روایت آپولودوروس، مُرّای مستأصل به درگاه خدایان لابه و زاری می کند و خدایانِ دلرحم او را به درخت بدل می سازند؛ هر چند در این روایت، او در پایان دوران بارداری [ اش] به درخت مبدل می شود و نه در آغاز آن. مُرّا تا حدی که بتواند مویه کند و اشک بریزد، در شکل و شمایل انسان باقی می ماند و از اشک هایش رایحه ی خوش مرّ پدید می آید. کودکی که هنوز در وی حیات دارد به ناچار خودش راه تولد از درون درخت را هموار می سازد.
در روایت اووید، بر خلاف روایت آپولودوروس، ونوس (37) ( نام رومی آفرودیت) با آدونیسی که اینک در عنفوان جوانی است، روبه رو می شود. ونوس نیز در یک نگاه به وی دل می بازد، با این تفاوت که دراین روایت از رقابت میان الهگان برای در اختیار داشتن آدونیس خبری نیست و از این رو، او تمام و کمال در اختیارِ ونوس است. آنها با یکدیگر به شکار می روند. در حالی که ونوس مدام به آدونیس هشدار می دهد تا حیوانات کوچک را شکار کند، او بی خردانه دست به شکارِ حیوان بزرگی می زند تا اینکه سرانجام، همانند روایت آپولودوروس، با ضربه های شاخ یک گراز از پای در می آید؛ هر چند در این روایت کسی از سوی رقیب [-ِ آدونیس] در عشق ونوس برای ستاندن انتقام فرستاده نمی شود.
روایت آپولودوروس با مرگ آدونیس پایان می پذیرد، این در حالی است که داستان اووید با مویه ی ونوس برای آدونیس ادامه می یابد. ونوس به احترام یاد و خاطر او، بر خون او نکتار (38) می پاشد، که از آن گیاه شقایق نعمانی می روید. عمر این گیاه نیز به کوتاهی عمر آدونیس است.
از دیدگاه آپولودوروس چرخه ی سالانه ی مرگ و رستاخیز، بر مرگ " نهایی" آدونیس تقدم دارد، حال آنکه از نظر اووید چرخه ی سالانه، در هیئت یک گل، پس از مرگ آدونیس رخ می دهد. کاشتن گیاه، مقدم بر آیین و مراسمی است که با اسطوره ی آدونیس مرتبط است - نزد آپولودوروس چنین پیوندی به چشم نمی خورد.
از نظر آپولودوروس عامل اصلی حوادث در این داستان، خشم و غضب است، اما نزد اووید عامل آن عشق و علاقه است. آپولودوروس، آدونیس را قربانیِ معصوم والدین متخاصم [ اش] و قربانیِ رقابت نیروهای الهی می داند، این در حالی است که از دیدگاه اووید، آفرودیتِ تسلی ناپذیر نیز همچون آدونیس، یک قربانی است.
آپولودوروس داستان آدونیس را واقعی و اووید آن را تخیلی می داند. در حالی که آپولودوروس این داستان را بدون شاخ و برگ اضافی روایت می کند، اووید پیچ و تابش می دهد تا بتواند موضوعات بیشتری را با آن سازگار سازد - به ویژه موضوع تغییر و تبدلِ مُرّا به درخت و آدونیس به گل.آپولودوروس می خواهد که خوانندگان داستان را جدی بگیرند و آن را به نحو ظاهری و تحت اللفظی بفهمند، در عوض، اووید ترجیح می دهد که خوانندگان داستان را به نحو استعاری (39) بخوانند. به نظر می رسد که آپولودوروس جدّی است، اما اووید قصد شوخی دارد.
دلیل من از طرح اسطوره ی آدونیس صرفاً این نیست که روایت های مختلفی از آن به دست ما رسیده است، بلکه این اسطوره نزد نظریه پردازان عصر جدید نیز از محبوبیت فراوانی برخوردار است. کسانی نظیر ج. ج. فریزر (40)، مارسل دتین (41) از پیروان لوی اشتراوس، ک. گ. یونگ (42) و حامیانش به تحلیل این اسطوره پرداخته اند.

به کارگیری نظریه ها بر اسطوره ها

تحلیل یک اسطوره تحلیل آن از منظر برخی از نظریه هاست. نظریه پردازی امری اجتناب ناپذیر است. به عنوان مثال، کتاب های راهنمای اسطوره های عهد باستان که با بداهت تمام سفر سالیانه آدونیس به جانب پر سِفونه و بازگشت او به سوی آفرودیت را با چرخه ی نباتات مرتبط می دانند، این رأی را مفروض می گیرند که اسطوره، همتای بدوی علم است. تردید نسبت به کلی بودن هر نظریه یک چیز است و توانایی ردّ نظریه پردازی، بالکل چیز دیگری است.
نظریه ها به اسطوره نیاز دارند، به همان اندازه که اسطوره ها محتاج نظریه ها هستند. اگر نظریه ها، اسطوره ها را شرح می دهند، اسطوره ها نیز نظریه ها را تأیید می کند. قابلیت بکار گیری یک نظریه بر اسطوره، مؤیدی بر درستی آن نظریه نیست - نظریه ای که اصول آن باید به نوبه ی خود اثبات شوند. مثلاً قابلیت بکارگیری نظریه ی یونگ در خصوص تبیینِ اسطوره ی آدونیس، وجود ناخود آگاه جمعی (43) را اثبات نمی کند، بلکه بعکس وجود آن را مفروض می گیرد. اما یک راه دیگر تأییدِ - البته غیر مستقیم - نظریه این است که نشان دهیم زمانی که اصول یک نظریه مفروض گرفته شوند، این نظریه تا چه اندازه خوب و درست عمل خواهد کرد. این سخن بر این مبناست که اگر معلوم شود نظریه [ درست] عمل نمی کند، آن نظریه یا باید کاذب باشد و یا محدود.

پی‌نوشت‌ها:

1- john Beattie.
2- Mircea Eliade.
3- origin.
4- function.
5- subject matter.
6- literally.
7- symbolically.
8- recurrent origin.
9- primitive.
10- belief.
11- credo.
12- rags to riches myth.
13- myth of the frontier.
در ایالات متحده آمریکا، واژه ی frontier( مرز یا سرحد) به حاشیه ها و مرزهای شهرهای مسکونی گفته می شد. ساکنان این مناطق مرزی اغلب گاوچران، گله دار یا معدنچی طلا بودند که از امکانات و مزایای زندگی شهری محروم بودند. از این رو، در این دهکده های ناهموار مرزی، در اردوهای معدنچیان و در اطراف آتش هایی که گاوچرانان و گله داران بر می افروختند، هنر " داستان گویی" به دور از تفریحات شهری در سده ی نوزدهم رونق گرفت. گزافه گویی، داستان های بلند، لاف های باور نکردنی و قهرمانان طبقه زحمت کش به " ابیاتِ سرحدی" (frontier lirterature) جان بخشیدند. هر منطقه ای شخصیت های جذاب مخصوص خود را داشت که داستان ها و اسطوره هایی درباره شان شکل می گرفت، از جمله مایک فینک قهرمان ستیزه جو در قایق های روان بر رود می سی سی پی، کیسی جونز مهندس شجاع راه آهن، جان هنری سیاه پوست جنگجو، پل بانیان هیزم شکن غول پیکر، کیت کرسون قهرمان اهالی غرب که با سرخ پوستان می جنگید، و دیوی کراکت پیش آهنگ. - م.
14- Horatio Alger.
15- E. B. Taylor.
16- Claude Levi-Strauss.
17- Structure.
18- Bronislaw Malinowski.
19- personalities.
20- Rudolf Bultmann.
21- Hans Jonas.
22- William Rubinstein.
23- The Myth of Rescue: Why the Democracies Could Not Have Saved More Jews from the Nazis.
24- Adonis.
25- Apollodorus'Library.
26- Ovid's Metamorphoses.
27- Panyasis.
28- Smyrna.
29- myrrh.
30- Aphrodite: در اساطیر یونانی دختری بر آمده از آلت تناسلی مقطوعِ اورانُس؛ ایزدبانوی زیبایی. - م.
31- Persephone: در اساطیر یونانی دختر زئوس و دمتر، همسر هادس .- م.
32- Hades : در اساطیر یونانی پسر کرنُس و رئا؛ ایزد سرزمین مردگان . - م.
33- Zeus: در اساطیر یونانی جوان ترین پسر رئا و کرُنُس، همسر هرا؛ ایزادِ ایزدان و آدمیان. - م.
34- Ares: پسر زئوس و هرا، پدر فُبُس و دِیمُس در هماغوشی با آفرودیت. - م.
35- به نقل از منابع دیگر آرس از سر حسادت خود را به گراز مبدل می کند و آدونیس را از پای در می آورد. - م.
36- Cinyras.
37- Venus: ایزد بانوی عشق و زیبایی. - م.
38- Nectar: شراب مخصوص خدایان یونان. - م.
39- metaphorically.
40- J. G. Frazer.
41- Marcel Detienne.
42- C. G. Jung.
43- collectire unconscious.

منابع:
- در خصوص قدمت نظریه های اسطوره برای نمونه بنگرید فصل های نخست دو کتاب:
Richard Chase, Quest for Myth (Baton Rouge: Louisiana State University Press, 1949); Jan de Vries, Forschungsgeshichte der Mythologie (Freiburg: Alber, 1961).
- در خصوص وجودِ همتاهایی میان نظریه های قدیمی تر و نظریه های علوم اجتماعی [ در باب اسطوره] بنگرید:
Burton Feldman and Rebert D. Richardson, The Rise of Modern Mythology, 1680- 1860 (Bloomington: Indiana University Press, 1972), PP. xxii-xxiii.
- John Beattie. Other Cultures (New York: Free Press, 1964).
- در خصوص طبقه بندی معمول داستان ها بر اساس فرهنگ عامه بنگرید:
William Bascom 'The Forms of Folklore: Prose Narratives; Journal of American Folklore, 78 (1965):3-20.
و در خصوص مبهم بودن این طبقه بندی ها و تمایزات بنگرید:
Stith Thompson, The Folktale (Berlkeley: University of California Press, 1977 (1946),p 303.
- William D. Rubinstein, The Myth of Rescue: Why the Democraties Could Not Have Saved More Jews from the Nazis (London and New York: Routledge, 1987).
- Apollodorus, Gods and Heroes of the Greeks: The 'Library ' of Apollodorus, tr. Michaael Simpson (Amherst: University of Massachusetts Press, 1976); Ovid, Metamorphoses, tr. Rolfe Humphries (Bloomington: Indiana University Press, 1955).
- در خصوص شک داشتن نسبت به کلی بودن نظریه ها بنگرید:
Stith Thompson, 'Myths and Folktales' , Journal of American Folklore, 68 (1955): 482-8; G. S. Kirk , Myth (Berkeley: University of California Press, 1970). p. 7.


منبع مقاله:
سگال، رابرت آلن، (1388)، اسطوره، فریده فرنودفر، تهران: بصیرت، انتشارات حکمت، چاپ دوم.